شمع فروزان
این چه شمعی است فروزان زازل تا به کنون
همه عشاق به گردش ؛ برسندتابه جنون
تـا که پـروانـه طواف کـرد بـه دور و بر اون
پرو بالش رابسوزاند و بخواندش به درون
قــل هـوا... برلـب و کـوس انــاالـحـق ز گـلـو
روح و جانش بدهددرره معشوق این زبون
عشق عاشق گرچنین است ندارم زآن هراس
مرگ شیرینیست برایم همچومرگ مجنون
مـن رضـایـم بـه رضـایـت پـیـردیـر ؛ ره بـنـما
لـذت بــخشـندگـیت ده رضا را ؛ تـو کنـون
این چه حالیه که بـرروح و دلـم چیره بگشت
جان دهم من به رهت تاکه نرانی به برون
رضا(مسافر)
۱۳۸۱ آذر
نظرات شما عزیزان:
|